کتاب سوزی ایران و مصر

image: 
 شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران این مساله را – مساله كتابسوزی اعراب در ایران را - بطور مبسوط مطرح میکند و به بحث و بررسی میگذارد.

 شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران این مساله را – مساله كتابسوزی اعراب در ایران را - بطور مبسوط مطرح میکند و به بحث و بررسی میگذارد.

خدمات متقابل اسلام و ایران ص 308-354 کتاب سوزی ایران و مصر از جمله مسائلی كه لازم است در روابط اسلام و ایران مطرح شود مسئله‏ كتابسوزی در ایران وسیله مسلمین فاتح ایران است . در حدود نیم قرن است‏ كه بطور جدی روی این مسئله تبلیغ می‏شود تا آنجا كه آنچنان مسلم فرض‏ میشود كه در كتب دبستانی و دبیرستانی و دانشگاهی و بالاخره در كتب درسی‏ كه جز مسائل قطعی در آنها نباید مطرح گردد و از وارد كردن مسائل مشكوك‏ در اذهان ساده دانش آموزان و دانشجویان باید خودداری شود ، نیز مرتب از آن یاد میشود . اگر این حادثه ، واقعیت تاریخی داشته باشد و مسلمین‏ كتابخانه یا كتابخانه‏های ایران یا مصر را به آتش كشیده باشند جای این‏ هست كه گفته شود اسلام ماهیتی ویرانگر داشته نه سازنده ، حداقل باید گفته‏ شود كه اسلام هر چند سازنده تمدن و فرهنگی بوده است اما ویرانگر تمدنها و فرهنگهایی هم بوده است . پس در برابر خدماتی كه به ایران كرده زیانهائی‏ هم وارد كرده است و اگر از نظری " موهبت " بوده از نظر دیگر " فاجعه‏ " بوده است. در اطراف این مسئله كه واقعا در ایران كتابخانه‏ها بوده و تاسیسات‏ علمی از قبیل دبستان و دبیرستان و دانشگاه وجود داشته و همه بدست‏ مسلمانان فاتح به باد رفته است ، آن اندازه گفته و نوشته‏اند كه برای‏ برخی از افراد ایرانی كه خود اجتهادی در این باب ندارند كم كم به صورت‏ یك اصل مسلم در آمده است . پزشكی در یك سخنرانی گفته بود : " یونان قدیم مهد تمدن بوده است ، فلاسفه و دانشمندان بزرگ مانند سقراط . . . داشته ولی آنچه بتوان به دانشگاه امروز تشبیه كرد در واقع‏ همان است كه خسرو پادشاه ساسانی تاسیس كرد . و در شوش پایتخت ایران‏ آنروز دارالعلم بزرگی به نام " گندی شاپور " . . . این دانشگاه سالها دوام داشت تا اینكه در زمان حمله اعراب به ایران مانند سایر مؤسسات ما از میان رفت . و با آنكه دین مقدس اسلام صراحتا تاكید كرده است كه علم‏ را ، حتی اگر در چین باشد ، باید بدست آورد ، فاتحین عرب بر خلاف دستور صریح پیامبر اسلام حتی كتابخانه ملی ایران را آتش زدند و تمام تاسیسات‏ علمی ما را بر باد دادند و از آن تاریخ تا مدت دو قرن ایران تحت نفوذ اعراب باقی ماند"[1]. : اولا بعد از دوره یونان و قبل از تاسیس دانشگاه جندی شاپور در ایران ، دانشگاه عظیم اسكندریه بوده كه با دانشگاه جندی شاپور طرف قیاس نبوده‏ است. مسلمین كه از قرن دوم هجری و بلكه اندكی هم در قرن اول هجری به نقل علوم‏ خارجی به زبان عربی پرداختند به مقیاس زیادی از آثار اسكندرانی استفاده‏ كردند ، تفصیل آنرا از كتب مربوط میتوان به دست آورد. ثانیا دانشگاه جندی شاپور كه بیشتر یك مركز پزشكی بوده كوچكترین آسیبی‏ از ناحیه اعراب فاتح ندید و به حیات خود تا قرن سوم و چهارم هجری ادامه‏ داد ، پس از آنكه حوزه عظیم بغداد تاسیس شد دانشگاه جندی شاپور تحت‏ الشعاع واقع گشت و تدریجا از بین رفت ، خلفای عباسی پیش از آنكه بغداد دارالعلم بشود ، از وجود منجمین و پزشكان همین جندی شاپور در دربار خود استفاده میكردند ، ابن ماسویه‏ها و بختیشوع‏ها در قرن دوم و سوم هجری فارغ‏ التحصیل همین دانشگاه بودند . پس ادعای اینكه دانشگاه جندی شاپور بدست اعراب فاتح از میان رفت از كمال بی اطلاعی است . ثالثا دانشگاه جندی شاپور را علمای مسیحی كه از لحاظ مذهب و نژاد به‏ حوزه روم ( انطاكیه ) وابستگی داشتند اداره میكردند ، روح این دانشگاه‏ مسیحی رومی بود نه زردشتی ایرانی ، البته این دانشگاه از نظر جغرافیایی و از نظر سیاسی و مدنی جزء ایران و وابسته به ایران بود ولی روحی كه این‏ دانشگاه را به وجود آورده بود روح دیگری بود كه از وابستگی اولیاء این‏ دانشگاه به حوزه‏های غیر زردشتی و خارج از ایران سرچشمه می‏گرفت ، همچنانكه برخی مراكز علمی دیگر در ماوراء النهر بوده كه تحت تاثیر و نفوذ بودائیان ایجاد شده بود . البته روح ملت ایران یك روح علمی بوده‏ است . ولی رژیم موبدی حاكم بر ایران در دوره ساسانی ، رژیمی ضد علمی‏ بوده و تا هر جا كه این روح حاكم بوده مانع رشد علوم بوده است . به همین‏ دلیل در جنوب غربی و شمال شرقی ایران كه از نفوذ روح مذهبی موبدی به دور بوده ، مدرسه و انواع علوم وجود داشته است و در سایر جاها كه این روح‏ حاكم بوده درخت علم رشدی نداشته است . در میان نویسندگان كتب ادبی و تاریخی و جغرافیائی درسی برای دبیرستانها كه غالبا بخشنامه وار مطالب بالا را تكرار می‏كنند مرحوم دكتر رضا زاده شفق كه هم مردی عالم بود و هم از انصاف بدور نبود تا حدی‏ رعایت انصاف كرده است . مشارالیه در تاریخ ادبیات سال چهارم ادبی در این زمینه چنین می‏نویسد : " در دوره ساسانی آثار دینی و ادبی و علمی و تاریخی از تالیفات و ترجمه بسیار بوده ، نیز از اخباری كه راجع به شعرا و آواز خوانهای درباری‏ به ما رسیده است استنباط میشود كه كلام منظوم ( شعر ) وجود داشته است . با وجود این از فحوای تاریخ میتوان فهمید كه آثار ادبی در ادوار قدیم‏ دامنه بسیار وسیع نداشته بلكه تا حدی مخصوص درباریان و روحانیان بوده‏ است ، و چون در اواخر دوره ساسانی اخلاق و زندگانی این دو طبقه یعنی‏ درباریان و روحانیان با وفور فتنه و فساد دربار و ظهور مذاهب گوناگون در دین فاسد شده بود ، لهذا میتوان گفت اوضاع ادبی ایران نیز در هنگام ظهور اسلام درخشان نبوده و بواسطه فساد این دو طبقه ، ادبیات نیز رو به سوی‏ انحطاط میرفته است " . رابعا این پزشك محترم كه مانند عده‏ای دیگر طوطی وار میگویند " فاتحین‏ عرب كتابخانه ملی ما را آتش زدند و تمام تاسیسات علمی ما را بر باد دادند " بهتر بود تعیین میفرمودند كه آن كتابخانه ملی در كجا بوده ؟ در همدان بوده ؟ در اصفهان بوده ؟ در شیراز بوده ؟ در آذربایجان بوده ؟ در نیشابور بوده ؟ در تیسفون بوده در آسمان بوده ؟ در زیر زمین بوده ؟ در كجا بوده است ؟ چگونه است كه ایشان و كسانی دیگر مانند ایشان كه این‏ جمله‏ها را تكرار میفرمایند از كتابخانه‏ای ملی كه به آتش كشیده شد اطلاع‏ دارند اما از محل آن اطلاع ندارند . نه تنها در هیچ مدركی چنین مطلبی ذكر نشده و با وجود اینكه جزئیات‏ حوادث فتوحات اسلامی در ایران و روم ضبط شده نامی از كتابخانه‏ای در ایران اعم از اینكه به آتش كشیده شده باشد و یا به آتش كشیده نشده باشد در هیچ مدركی تاریخی وجود ندارد ، بلكه مدارك خلاف آنرا ثابت می‏كند ، مدارك میگویند كه در حوزه‏ زردشتی علاقه‏ای به علم و كتابت نبوده است . جاحظ ، هر چند عرب است ، ولی تعصب عربی ندارد به دلیل اینكه علیه عرب زیاد نوشته است و ما عن‏ قریب از او نقل خواهیم كرد وی در كتاب المحاسن و الاضداد [2] می‏گوید : " ایرانیان علاقه زیادی به نوشتن كتاب نداشتند ، بیشتر به ساختمان‏ علاقمند بودند " در كتاب " تمدن ایرانی به قلم جمعی از خاورشناسان[3] تصریح میكند به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانی . محققان اتفاق نظر دارند حتی تكثیر نسخ اوستا ممنوع و محدود بود . ظاهرا وقتی اسكندر به ایران حمله كرد از اوستا دو نسخه بیشتر وجود نداشته است‏ كه یكی در استخر بوده و وسیله اسكندر سوزانیده شده است . نظر به اینكه درس و مدرسه و سواد و معلومات در آیین موبدی منحصر به‏ درباریان و روحانیان بود و سایر طبقات و اصناف ممنوع بودند ، طبعا علم‏ و كتاب رشد نمی‏كرد ، زیرا معمولا دانشمندان از طبقات محروم برمیخیزند نه‏ از طبقات مرفه . موزه گرزاده‏ها و كوزه گرزاده‏ها هستند كه بوعلی و ابوریحان و فارابی و محمد بن زكریای رازی میشوند نه اعیان زادگان و اشراف زادگان . و به علاوه همانطور كه مرحوم دكتر شفق یاد آور شده است‏ این دو طبقه هم در عهد ساسانی هر یك به گونه‏ای فاسد شده بودند و از طبقه‏ فاسد انتظار آثار علمی و فرهنگی نمی‏رود . بدون شك در ایران ساسانی آثار علمی و ادبی كما بیش بوده است ، بسیاری از آنها در دوره اسلامی به عربی ترجمه شد و باقی ماند ، و بدون شك‏ بسیاری از آن آثار علمی و ادبی از بین رفته است ولی نه بعلت كتابسوزی یا حادثه‏ای از این قبیل بلكه به این علت طبیعی و عادی كه هرگاه تحولی در فكر و اندیشه‏ مردم پدید آید و فرهنگی به فرهنگ دیگر هجوم آورد و افكار و اذهان را متوجه خود سازد ، به نحو افراط و زیانبار فرهنگ كهن مورد بی مهری و بی‏ توجهی واقع میگردد و آثار علمی و ادبی متعلق به آن فرهنگ در اثر بی‏ توجهی و بی علاقگی مردم تدریجا از بین می‏رود . نمونه این را امروز در هجوم فرهنگ غربی به فرهنگ اسلامی می‏بینیم . فرهنگ غربی در میان مردم ایران " مد " شده و فرهنگ اسلامی از " مد " افتاده است ، و به همین دلیل در حفظ و نگهداری آنها اهتمام نمیشود نسخه‏های با ارزشی در علوم طبیعی ، ریاضی ، ادبی ، فلسفی ، دینی در كتابخانه‏های خصوصی تا چند سال پیش موجود بوده و اكنون معلوم نیست چه‏ شده و كجا است ؟ قاعدتا در دكان بقالی مورد استفاده قرار گرفته و یا به‏ تاراج باد سپرده شده است . مطابق نقل استاد جلال الدین همائی نسخه‏های‏ نفیسی از كتب خطی كه مرحوم مجلسی به حكم امكاناتی كه در زمان خود داشت‏ از اطراف و اكناف جهان اسلامی در كتابخانه شخصی خود گرد آورده بود در چند سال پیش با ترازو و كش و من به مردم فروخته شد . علی القاعده هنگام‏ فتح ایران كتابهائی كه بعضی از آنها نفیس بوده در كتابخانه‏های خصوصی‏ افراد وجود داشته است و شاید تا دو سه قرن بعد از فتح ایران هم نگهداری‏ میشده است ، ولی بعد از فتح ایران و اسلام ایرانیان و رواج خط عربی و فراموش شدن خط پهلوی كه آن كتابها به آن خط بوده است ، آن كتابها برای‏ اكثریت قریب به اتفاق مردم بلااستفاده بوده و تدریجا از بین رفته است . اما اینكه كتابخانه یا كتابخانه‏هائی بوده و تاسیسات علمی وجود داشته‏ است و اعراب فاتح هنگام فتح ایران آنها را به عمد از بین برده باشند افسانه‏ای بیش نیست . ابراهیم پور داود ، كه درجه حسن نیتش روشن است و به قول مرحوم قزوینی‏با عرب و هر چه از ناحیه عرب است " دشمن " است ، دست و پا كرده از گوشه و كنار تاریخ قرائنی بیابد و آن قرائن را كه حتی نام قرینه نمیتوان‏ روی آنها گذاشت( احیانا با تحریف در نقل ) به عنوان " دلیل " بر كتابسوزی اعراب فاتح در ایران و بر باد دادن تاسیسات علمی به كار ببرد . بعد از او و تحت تاثیر او افرادی كه لااقل از بعضی از آنها انتظار نمیرود كه تحت تاثیر این موهوم قرار گیرند از او پیروی كرده‏اند . مرحوم دكتر معین از آن جمله است[4 ] مرحوم دكتر معین در كتاب‏ مزدیسنا و ادب فارسی آنجا كه نتایج حمله عرب به ایران را ذكر میكند متعرض این مطلب شده و بیشتر آنچه آورده از پورداود است . آنچه به‏ عنوان دلیل ذكر كرده عبارت است از: 1- سرجان ملكم انگلیسی در تاریخش این قضیه را ذكر كرده است 2- در جاهلیت عرب ، مقارن ظهور اسلام مردم بیسواد و امی بودند ، مطابق نقل واقدی در مكه مقارن بعثت حضرت رسول فقط 17 تن از قریش با سواد بودند ، آخرین شاعر بدوی عرب " ذوالرمه " باسواد بودن خود را پنهان میكرد و میگفت قدرت نوشتن در میان ما بی ادبی شمرده میشود[5] 3- جاحظ در كتاب البیان و التبیین نقل كرده كه روزی یكی از امراء قبیله قریش كودكی را دید كه به مطالعه كتاب سیبویه مشغول است ، فریاد برآورد كه " شرم بر تو باد ، این شغل آموزگاران و گدایان است " در آن‏ روزگار آموزگاری یعنی تعلیم اطفال در میان عرب بسیار خوار بود زیرا حقوق‏ آنان شصت درهم بیش نبود ، و این مزد در نظر ایشان ناچیز بود [6] 4- ابن خلدون در فصل " العلوم العقلیه و اصنافها " ( از مقدمه‏ تاریخش ) گوید : وقتی كشور ایران فتح شد كتب بسیاری در آن سرزمین به‏ دست تازیان افتاد ، سعد بن ابی وقاص به عمر بن الخطاب در خصوص آن‏ كتب نامه نوشت و در ترجمه كردن آنها برای مسلمانان رخصت خواست ، عمر بدو نوشت كه آن كتابها را در آب افكند چه اگر آنچه در آنها است‏ راهنمائی است خدا ما را به رهنماتر از آن هدایت كرده است ، و اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته . بنابراین آن كتابها را در آب یا در آتش افكندند . و علوم ایرانیان كه در آن كتب مدون بود از میان رفت و به دست ما نرسید ابوالفرج بن العبری در مختصر الدول و عبداللطیف بغدادی در كتاب‏ الافاده و الاعتبار و قفطی در تاریخ الحكماء در شرح حال یحیی نحوی و حاج‏ خلیفه در كشف الظنون و دكتر صفا در تاریخ علوم عقلی از سوختن كتب‏ اسكندریه توسط عرب سخن رانده‏اند " یعنی اگر ثابت شود كه اعراب فاتح‏ كتابخانه اسكندریه را سوخته‏اند ، قرینه است كه در هر جا كتابخانه‏ای‏ می‏یافته‏اند میسوخته‏اند . پس بعید نیست در ایران هم چنین كاری كرده‏ باشند ) ولی شبلی نعمان در رساله‏ای به عنوان " كتابخانه اسكندریه " ترجمه فخر داعی ، و همچنین آقای ( مجتبی ) مینوی در مجله سخن 74 صفحه 584 این قول را ( كتابسوزی اسكندریه را ) رد كرده‏اند. 5- ابوریحان بیرونی در " الاثار الباقیه " درباره خوارزم می‏نویسد كه‏ : چون قتیبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالی فتح كرد" ، اسكجموك را برایشان والی گردانید . و قتیبه هر كس كه خط خوارزمی‏ می‏دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع ، به كلی فانی و معدوم الاثر كرد و ایشان را در اقطار ارض‏ متفرق ساخت و لذا اخبار و اوضاع ایشان به درجه‏ای مخفی و مستور مانده‏ است كه به هیچ وجه وسیله‏ای برای شناختن حقایق امور در آن كشور بعد از ظهور اسلام در دست نیست [7] " ایضا ابوریحان در همان كتاب نویسد : " و چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان ( خوارزمیان ) را هلاك كرد و هربدان ایشانرا بكشت و كتب و نوشته‏های آنانرا بسوخت ، اهل خوارزم امی‏ ماندند و در اموری كه محتاج الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتكا كردند ، و چون مدت متمادی گردید و روزگار دراز بر ایشان بگذشت امور جزئی مورد اختلاف را فراموش كردند و فقط مطالب كلی مورد اتفاق در حافظه‏ آنان باقیماند [8] 6- داستان كتابسوزی عبدالله بن طاهر كه دولتشاه سمرقندی در تذكره‏ الشعرا آورده است . اینها مجموع به اصطلاح دلائلی است كه مرحوم دكتر معین بر كتابسوزی در ایران اقامه كرده است ، در میان این ادله تنها دلیل چهارم كه از زبان‏ ابن خلدون نقل شده به علاوه با داستان كتابسوزی اسكندریه كه ابن العبری و بغدادی و قفطی آنرا نقل كرده‏اند و با آنچه حاجی خلیفه در كشف الظنون‏ آورده مورد تایید قرار گرفته است قابل بررسی است . دلیل هفتمی هم هست كه مرحوم دكتر معین متعرض آن نشده ولی جرجی زیدان‏ و بعضی نویسندگان ایرانی فراوان آنرا یاد آوری میكنند و دلیل بر ضدیت‏ عرب با كتاب و كتابت و علم گرفته میشود . و آن اینكه خلیفه دوم به‏ شدت جلو كتابت و تالیف كتاب را گرفته و با طرح شعار " حسبنا كتاب‏ الله " ( ما را قرآن بس13 هجری میزیسته و ناچار گفته‏هایش درباره حادثه‏ای كه در حدود سیزده قرن‏ با او فاصله تاریخی دارد باید به یك سند تاریخی مستند باشد و نیست ، به‏ علاوه او آنچنان تعصب ضد اسلامی خود را آشكار ساخته است كه كوچكترین‏ اعتباری به گفته‏اش باقی نمی‏ماند او مدعی است كه پیروان پیامبر عربی شهرهای ایران را با خاك یكسان‏ كردند ( دروغی كه در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‏شود ) عجب است كه مرحوم‏ دكتر معین گفتار سراسر نامربوط سرجان ملكم را بعنوان یك دلیل ذكر مینماید . اما مسئله " امیت " و بیسوادی عرب جاهلی ، مطلبی است كه خود قرآن‏ هم آنرا تائید كرده است ، ولی این چه دلیلی است ؟ ! آیا اینكه عرب‏ جاهلی بیسواد بوده دلیل است كه عرب اسلامی كتابها را سوزانیده است ؟ به‏ علاوه در فاصله دوره جاهلی و دوره فتوحات اسلامی كه ربع قرن تقریبا طول‏ كشید یك نهضت قلم بوسیله شخص پیغمبر اكرم در مدینه بوجود آمد كه حیرت آور است . این عرب جاهلی به دینی رو آورد كه پیامبر آن دین " فدیه " برخی‏ اسیران را كه خواندن و نوشتن میدانستند " تعلیم " اطفال مسلمین قرار داد . پیامبر آن دین برخی اصحاب خود را به تعلیم زبانهای غیر عربی از قبیل سریانی و عبری و فارسی تشویق كرد خود ، گروهی در حدود بیست نفر " دبیر " داشت و هر یك یا چند نفر را مسؤول دفتر و كاری قرار داد [9] این عرب جاهلی به دینی رو آورد كه كتاب آسمانیش به قلم و نوشتن سوگند یاد كرده است [10] و وحی آسمانیش با " قرائت " و " تعلیم " آغاز گشته است [11] آیا روش پیغمبر و تجلیل قرآن از خواندن و نوشتن و دانستن در عرب جاهلی كه مجذوب قرآن و پیغمبر بود تاثیری در ایجاد حس‏ خوش بینی نسبت به كتاب و كتابت و علم و فرهنگ نداشته است ؟!! اما داستان تحقیر قریش و سایر عربان آموزگاری و معلمی را میگویند : قریش و عرب تعلیم اطفال را خوار میشمردند و كار معلمی را پست‏ میشمردند بلكه اساسا سواد داشتن را ننگ میدانستند . اولا در خود آن بیان تصریح شده كه كار معلمی به علت كمی در آمد خوار شمرده شده است ، یعنی همان چیزی كه امروز در ایران خودمان شاهد آن هستیم‏ . آموزگاران و دبیران و روحانیان جزء طبقات كم درآمد جامعه‏اند و احیانا بعضی افراد به همین جهت تغییر شغل و مسؤلیت میدهند . اگر یك آموزگار یا دبیر یا روحانی جوان به خواستگاری دختری برود و آن‏ دختر ، خواستگاری هم از كسبه ، و یا طبقه مقاطعه كار و بساز و بفروش ، هر چند بیسواد ، داشته باشد خانواده دختر ترجیح میدهند كه دختر خود را به‏ آن كاسب یا مقاطعه كار بدهند تا آن آموزگار یا دبیر یا روحانی . چرا ؟ آیا به علت اینكه علم و معنویت را خوار میشمرند ؟ البته نه . ربطی به‏ تحقیر علم ندارد ، دختر بچنین طبقه‏ای دادن قدری فداكاری میخواهد و همه‏ آماده این فداكاری نیستند. عجبا ، میگویند به دلیل اینكه فردی از قریش كتابخوانی كودكی را تحقیر كرده پس عرب مطلقا دشمن علم و كتابت بوده ، پس به هر جا پایش رسیده‏ كتابها را آتش زده است اما آنچه ابوریحان درباره خوارزم نقل كرده است ، هر چند مستند به سندی‏ نیست و ابوریحان مدرك نشان نداده است ، ولی نظر به اینكه ابوریحان‏ مردی است كه علاوه بر سایر فضایل ، محقق در تاریخ است و به گزاف سخن‏ نمی‏گوید و فاصله زمانی زیادی ندارد . زیرا او در نیمه دوم قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم میزیسته است و خوارزم در زمان ولید بن عبدالملك در حدود سال 93 فتح شده است و به علاوه خود اهل خوارزم بوده است بعید نیست‏ كه درست باشد. اما آنچه ابوریحان نقل كرده . اولا مربوط به خوارزم و زبان خوارزمی است‏ ، نه به كتب ایرانی كه زبان پهلوی یا اوستائی بوده است . و ثانیا خود ابوریحان در مقدمه كتاب " صیدله " یا " صیدنه " كه‏ هنوز چاپ نشده درباره زبانها و استعداد آنها برای بیان مفاهیم علمی بحث‏ میكند و زبان عربی را بر فارسی و خوارزمی ترجیح میدهد ، و مخصوصا درباره‏ زبان خوارزمی میگوید : این زبان به هیچوجه قادر برای بیان مفاهیم علمی‏ نیست ، اگر انسان بخواهد مطلبی علمی با این زبان بیان كند ، مثل اینست‏ كه شتری بر ناودان آشكار شود [12]. بنابراین اگر واقعا یك سلسله كتب علمی قابل توجه به زبان خوارزمی‏ وجود داشت ، امكان نداشت كه ابوریحان تا این اندازه این زبان را غیر وافی معرفی كند . كتابهائی كه ابوریحان اشاره كرده یكعده كتب تاریخی بود و بس . رفتار قتیبه بن مسلم با مردم خوارزم كه در دوره ولید بن‏ عبدالملك صورت گرفته نه در دوره خلفای راشدین ، اگر داستان اصل داشته‏ باشد و خالی از مبالغه باشد [13] رفتاری ضد انسانی و ضد اسلامی بوده و با رفتار سایر فاتحان اسلامی كه ایران و روم را فتح كردند و غالبا صحابه رسول‏ خدا و تحت تاثیر تعلیمات آن حضرت بودند تباین دارد علیهذا كار او را كه در بدترین دوره‏های خلافت اسلامی ( دوره امویان ) صورت گرفته نمیتوان‏ مقیاس رفتار مسلمین در صدر اسلام كه ایران را فتح كردند قرار داد . به هر حال آنجا كه احتمال میرود كه در ایران تاسیسات علمی و كتابخانه‏ وجود داشته است ، تیسفون یا همدان ، یا نهاوند ، یا اصفهان ، یا استخر ، یا ری ، یا نیشابور ، یا آذربایجان است ، نه خوارزم . زبانی كه احتمال‏ میرود به آن زبان كتابهائی علمی وجود داشته زبان پهلوی است نه زبان خوارزمی ، در دوره‏ اسلام كتابهای ایرانی كه به عربی ترجمه شد از قبیل كلیله و دمنه وسیله ابن‏ مقفع و قسمتی از منطق ارسطو وسیله او یا پسرش از زبان پهلوی بوده نه‏ زبان خوارزمی یا زبان محلی دیگر . . كریستن سن مینویسد : " عبدالملك بن مروان دستور داد كتابی از پهلوی‏ به عربی ترجمه كردند " [14] . اینكه با حمله یك یورشگر ، آثار علمی زبانی بكلی از میان برود و مردم‏ یكسره به حالت " امیت " و بیسوادی و بی خبری از تاریخ گذشته‏شان بر آیند ویژه زبانهای محدود محلی است ، بدیهی است كه هرگز یك زبان محدود محلی نمیتواند به صورت یك زبان علمی در آید و كتابخانه‏ای حاوی انواع‏ كتب پزشكی ، ریاضی ، طبیعی ، نجومی ، ادبی ، مذهبی با آن زبان تشكیل شود اگر زبانی به آن حد از وسعت برسد كه بتواند كتابخانه از انواع علوم‏ تشكیل دهد ، با یك یورش مردمش یكباره تبدیل به مردمی امی نمیگردند. حمله‏ای از حمله مغول وحشتناكتر نبوده است ، قتل عام به معنی حقیقی در حمله مغول رخ نمود ، كتابها و كتابخانه‏ها طعمه آتش گردید ، ولی هرگز این‏ حمله وحشتناك نتوانست آثار علمی به زبان عربی و فارسی را به كلی از میان ببرد و رابطه نسل بعد از مغول را با فرهنگ قبل از مغول قطع نماید زیرا آثار علمی به زبان عربی و حتی به زبان فارسی گسترده تر از این بود که با چندین قتل عام مغول از بین برود پس معلوم است كه آنچه در خوارزم‏ از میان رفته جز یك سلسله آثار ادبی و مذهبی زردشتی كه از محتوای این‏ نوع كتب مذهبی آگاهی داریم نبوده است ، و ابوریحان هم بیش از این‏ نگفته است . دقت در سخن ابوریحان میرساند كه نظرش به كتب تاریخی و مذهبی است. اما داستان كتابسوزی عبدالله بن طاهر . این داستان شنیدنی است و عجیب‏ است كه مرحوم دكتر معین این داستان را بعنوان دلیل یا قرینه‏ای بر كتابسوزی ایران بوسیله اعراب فاتح ایران آورده است عبدالله پسر طاهر ذوالیمینین سردار معروف ایرانی زمان مامون است كه فرماندهی لشكر خراسان را در جنگ میان‏ امین و مامون پسران هارون الرشید به حمایت مامون بر عهده داشت و بر علی‏ بن عیسی كه عرب بود و فرماندهی سپاه عرب را به حمایت از امین داشت‏ پیروز شد و بغداد را فتح كرد و امین را كشت و ملك هارونی را برای مامون‏ مسلم كرد. خود طاهر ، شخصا ضد عرب بود ، به علان شعوبی كه در بیت الحكمه هارون‏ كار میكرد و كتابی در "مثالب عرب " یعنی در ذكر زشتیها و عیبهای‏ عرب نوشت ، سی هزار دینار یا سی هزار درهم جایزه داد [15] پسرش‏ عبدالله كه كتابسوزی مستند به او است ، سر سلسله طاهریان است ، یعنی‏ برای اولین بار وسیله او خراسان اعلام استقلال كرد و یك دولت مستقل‏ ایرانی تشكیل گردید. عبدالله مانند پدرش طبعا روحیه ضد عرب داشت ، در عین حال شگفتی‏ تاریخ و شگفتی اسلام را ببینید . همین عبدالله ایرانی ضد عرب كه از نظر قوت و قدرت به حدی رسیده كه در مقابل خلیفه بغداد اعلام استقلال میكند، كتابهای ایرانی قبل از اسلام را ، به عنوان اینكه با وجود قرآن ، همه‏ اینها بیهوده است میسوزاند. " روزی شخصی به دربار عبدالله بن طاهر در نیشابور آمد و كتابی فارسی‏ از عهد كهن تقدیم داشت . چون پرسیدند چه كتابی است ؟ پاسخ داد داستان‏ وامق و عذرا است و آن قصه شیرین را حكماء به رشته تحریر آورده و به‏ انوشیروان اهداء نموده‏اند . امیر گفت ما قرآن می‏خوانیم و نیازی به این‏ كتب نداریم . كلام خدا و احادیث ما را كفایت می‏كند به علاوه این كتاب‏ را مجوسان تالیف كرده‏اند و در نظر ما مطرود و مردود است . سپس فرمود تا كتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او كتابی به‏ زبان فارسی به خامه مجوس كشف شود نابود گردد " [16] چرا چنین كرد ؟ من نمی‏دانم ، به احتمال فراوان عكس العمل نفرتی است‏ كه ایرانیان از مجوس داشتند . به هر حال این كار را عبدالله بن طاهر ایرانی كرد نه عرب . آیا میتوان كار عبدالله را به حساب همه ایرانیان‏ گذاشت كه اساسا چنین تفكری داشتند كه هر كتابی غیر از قرآن به دستشان‏ می‏افتاد میسوختند ؟ باز هم نه. كار عبدالله كار ناپسندی بوده است ، اما دلیل مدعای ما است كه گفتیم‏ هرگاه فرهنگی مورد هجوم فرهنگ دیگر قرار میگیرد ، پیروان و علاقه‏مندان به‏ فرهنگ جدید به نحو افراط و زیانباری آثار فرهنگ كهن را مورد بی اعتنائی‏ قرار میدهند ایرانیان كه از فرهنگ جدید اسلامی سخت به وجد آمده بودند علاقه‏ای نسبت به فرهنگ كهن نشان ندادند بلكه در فراموشانیدن آن عمد به‏ كار بردند از ایرانیان رفتارهائی نظیر رفتار عبدالله بن طاهر كه در عین تنفر از تعصب عربی كه میخواهد خود را بعنوان یك نژاد و یك خون بر مردم تحمیل‏ كند ، نسبت به اسلام تعصب ورزیده‏اند و این تعصب را علیه آثار مجوسیت‏ به كار برده‏اند فراوان دیده میشود . و اگر مقصود از استدلال به كتابسوزی عبدالله بن طاهر اینست كه چنین‏ كارهائی در جهان سابقه دارد ، احتیاجی به چنین استدلالی نیست . جهان شاهد كتابسوزیها بوده و هست . در عصر ما احمد كسروی جشن كتابسوزان داشت.

1- مجله تندرست ، سال 24 شماره 2.

2- صفحه 4.

3- صفحه187.

4- مرحوم دكتر معین هنگامی كه كتاب خدمات متقابل تالیف میشد( ( 1349به حال سكته و در قید حیات بود و اكنون كه این فصل یعنی فصل‏ كتابسوزی الحاق می‏شود ( 1357) 7 سال است كه در گذشته است . غفرالله له‏

5- نقل از پور داود ریشتهاج 2 صفحه 20.

6- نقل از پور داود دریشتهاج 2 صفحه 21 - 23 عبارت از محمد قزوینی‏ است .

7- نقل از الاثار الباقیه ، چاپ لیدن صفحه 30.

8- رجوع به رساله " پیامبر امی " نوشته مرتضی مطهری .

9- ن و القلم و ما یسطرون »( سوره قلم).

10- اقرا باسم ربك الذی خلق 0 خلق الانسان من علق 0 اقرا و ربك‏ الاكرم 0 الذی علم بالقلم 0 علم الانسان ما لم یعلم » ( سوره علق ).

11- رجوع به كتاب " بررسیهائی درباره ابوریحان بیرونی " نشریه‏ دانشكده الهیات و معارف اسلامی ، مقاله آقای مجتبی مینوی.

12- آقای دكتر زرین كوب در " كارنامه اسلام " ( 36 ) اصل قصه را مشكوك دانسته‏اند.

13- ایران در زمان ساسانیان صفحه . 86

14- احمد امین ، ضحی الاسلام ، جلد اول صفحه . 64

15- تاریخ ادبیات مستر براون جلد اول ، ترجمه علی پاشا صالح ، صفحه‏ 510نقل از دولتشاه سمرقندی .

16- تاریخ اندلس تالیف مرحوم دكتر محمد ابراهیم آیتی و تاریخ تمدن‏ اسلام جرجی زیدان ترجمه فارسی جلد 3 صفحه . 65

موضوع: