علم ائمه(ع) و رموز کائنات

image: 
چرا حتی یک مورد از این رموز کائنات از زبان ایشان بیان نشده است؟

اگر قرآن معجزه بوده و همانطور که خود فرموده: «لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِين‏» حاوی همه علوم و اسرار هستی است، و ائمه (علیهم السلام) قرآن ناطق و عالم به تمام قرآن هستند، چرا حتی یک مورد از این رموز کائنات از زبان ایشان بیان نشده است؟ برای پاسخ به این سوال توجه به چند نکته لازم است: نکته اول: هیچ ارتباطی بین معجزه بودن قرآن، و علم ائمه (علیهم السلام) نیست، بر فرض که اهل بیت (علیهم السلام) در هیچ روایتی از علوم درونی قرآن پرده بر نداشته باشند، این نه اعجاز قرآن را زیر سوال می برد و نه علم ائمه را؛ اعجاز را زیر سوال نمی برد زیرا که قوام اعجاز قرآن به خودش است، نه اینکه وابسته به روایات باشد، چون زمانی قرآن به عنوان معجزه مطرح شد که اصلا عموم ائمه (علیهم السلام) هنوز به دنیا نیامده بودند! قرآن به خودی خود معجزه است. و اما اثبات علم خود اهل بیت (علیهم السلام) و قرآنِ ناطق بودن آنها هم اگر چه یکی از راه هایش پرده برداشتن از اسرار درونی قرآن است، اما راه های دیگری هم دارد، همین که امام علی (علیه السلام) می فرماید: «سلونی قبل ان تفقدونی»؛ هر سؤالی دارید از من بپرسید قبل از آنکه از میان شما بروم(1) و به هر سؤالی پاسخ قانع کننده می دهد، این خودش اثبات کننده علم گسترده ایشان به قرآن و غیر قرآن است. اینکه قرآن حاوی همه اسرار است هم از ابعاد معجزه بودن قرآن نیست، چرا که معجزه باید برای مخاطب قابل فهم باشد، اما این اسرار فقط برای چهارده معصوم (علیهم السلام) قابل فهم است، لذا چطور این اسرار به خودیِ خود می تواند معجزه ای برای مردم باشد؟! نکته دوم: در این که ائمه (علیهم السلام) قرآن های ناطق هستند و سخن آنها، سخن قرآن است حرفی نیست، اما لازم نیست هر کجا که سخن می گویند بیان کنند که ما این را از کدام آیه برداشت کرده ایم، این چه توقعی است؟! چه دلیل عقلی بر لزوم این مسئله وجود دارد؟ ائمه(علیهم السلام) خودشان در روایات فرموده اند: ما هر چه می گوییم از قرآن برداشت کرده ایم(2) اما دیگر لازم نیست هر سخنی را مستند به قرآن کنند! اگر کسی می گوید این کار ضرورت دارد باید دلیلی بر این ضرورت اقامه کند. نکته سوم: دین اسلام و کتاب آسمانی آن یعنی قرآن برای هدایت و موعظه و بشارت به بشر آمده است، و خود قرآن کریم در آیات مختلف به این مسئله اشاره می فرماید(3) بنابراین، طبیعتا مراد از آیاتی چون «تبیانا لکل شیء»؛ بیان کننده همه چیز، یعنی اینکه قرآن بیان کننده همه اموری است که به هدایت انسان ها مربوط می­ شود(4) نه همه امور! قرآن کتاب فیزیک و شیمی و زیست شناسی نیست که توقع داشته باشیم تمام علوم طبیعی در آن آمده باشد، اگر هم گاهی به این عرصه ها ورود پیدا کرده است، برای اثبات حقانیت خودش است، نه اینکه بخواهد هر چه در این عالم وجود دارد را به تصویر بکشد، که در این صوت باید صدها هزار جلد می­ بود! آیه ای هم که می فرماید: «لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِين‏» منظور از این «کتاب مبین» قرآن نیست.(5) همچنین اهل بیت (علیهم السلام) هم که قرآن های ناطق هستند، برای بیان علوم تجربی به مردم نیامده اند. آنها آمده اند به این حرکت رو به رشد علمی مردم، جهت بدهند و نگذارند انسان ها با رشد علمی، از هدایت و اخلاق وانسانیت دور شوند؛ لذا می بینید با اینکه معجزاتی در خصوص شفا دادن از خود بروز می­داده اند، اما باز هم خودشان در هنگام بیماری به طبیب مراجعه می کرده اند. پس برای این شبهه باید ابتدا از اساس اثبات شود که رسالت انبیاء و ائمه (علیهم السلام) و هدف از نزول قرآن کریم بیان علوم تجربی بوده است و سپس سوال شود که پس کو آن علوم؟ در حالی که گذاردن چنین رسالتی بر دوش انبیاء و ائمه (علیهم السلام) خودش اول ادعاست. البته برخی به اقتضاء آیه «تبیانا لکل شیء» معتقد هستند که قرآن در برگیرنده همه علوم و معارف است، و برداشت این معارف به دلالت مطابقی (دلالت لفظ بر معنا) نیست، بلکه به دلالت التزامیست (معناهای ثانویه لازمه معنای اول است) به همین خاطر فقط اهل بیت (علیهم السلام) قدرت برداشت چنین مطالبی از قرآن را دارند.(6) بنا بر این نظر هم اشکالی وارد نیست، چون اولا: بیان حقائق علمی از وظائف اولیه اهل بیت (علیهم السلام) نیست، بلکه این حقائق را از باب اعجاز علمی یا موارد ضرورت بیان می کنند، و ثانیا ایشان روایات علمی فراوانی دارند و فرموده اند ما علممان را از قرآن گرفته ایم.(7) نکته چهارم: در آنچه که مربوط به هدایت انسان ها بوده و از وظائف اولیه ائمه (علیهم السلام) به شمار می­رود شاهد روایات عمیق فراوانی هستیم: الف) اعتقادات حقه چون توحید و اقسام آن، مسئله قضا و قدر، عدل الهی، جزئیات معاد، و مانند آن هم تعالیم مربوط به هدایت به شمار می روند، من به یک مورد اشاره می کنم: قرآن کریم می فرماید: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»؛ کسانی که گفتند خداوند یکی از این سه تاست(پدر و پسر و روح القدس) کافر شدند.(8) قبل از اینکه به سراغ روایات برویم من از شما می پرسم منظور این آیه شریفه چیست؟ اگر خدا یکی از این سه تا باشد که کفر نیست! اگر هر سه با هم خدا باشند کفر است، نه یکی از این سه؛ پس منظور از آیه چیست؟ می بینید که مطلب ورای فهم ماست، و نیاز به امامانی دارد که پاسخ این سوالات را بدهند و پرده از اعتقادی عمیق و دقیق بردارند. امام علی(ع) می فرمایند: «فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا يَجُوزَانِ عَلَيْهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ‏ بَابَ‏ الْأَعْدَادِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَادِ أَ مَا تَرَى أَنَّهُ كَفَرَ مَنْ قَالَ‏ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»؛ دو نوع «واحد» در خداوند راه ندارد، اینکه کسی بگوید خداوند واحد است و منظورش یکی از لحاظ عدد باشد، یعنی تعداد خداهای موجود یکی است، چون آنچه دومى ندارد بشماره نيايد، مگر نمی بينى كه فرمود: کسی که بگوید خدا سومى از سه موجود است، كافر شد.(9) یعنی آیه شریفه توحید را در بالاترین حدّش می خواهد اثبات کند، که نه اینکه خداوند یکی است، بلکه تک است. فرق این دو در این است که وحدت عددی در اموری به کار می رود که تعدّد آنها امکان دارد، مثلا من می گویم یک سیب دارم، درست است که این سیب یکی است اما هیچ اشکالی ندارد دو تا باشد، فقط در حال حاضر به خاطر علل و عواملی یکی بیشتر نیست، قرآن می خواهد بفرماید: وحدت به این معنا هرگز در خداوند راه ندارد، خداوند تک است و تعدد بردار نیست، اصلا امکان دو یا چند خدا بودن وجود ندارد. یا مثلا روایتی که از امام حسین (علیه السلام) در مورد معنای «صمد» سوال می ­شود و حضرت (علیه السلام) در پاسخ، در بیان معنای آن حقیقتا غوغا کرده­ اند.(10) معارف عمیق توحیدی در اسلام و خصوصا در مکتب تشیع، با هیچ دین و مکتب و مذهب دیگری قابل مقایسه نیست، اگر شما کتاب دینی در این خصوص بالاتر از قرآن، یا گفتار پیشوایانی بالاتر از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام) که گوشه ای از آن در کتاب «التوحید» صدوق ظهور کرده در کتاب های ایران باستان یا شرق و غرب مدرن سراغ دارید بفرمایید، بنده قطعا پیرو آنها خواهم شد. ب) در عرصه اخلاق، شما اخلاق اسلامی را با اخلاق در ایران باستان و حتی فلسفه های اخلاقی پیشرفته امروزی غرب مقایسه کنید، تا متوجه تفاوت بشوید. در ایران باستان، بر فرض وجود منابع معتبر اخلاقی، آیا کتاب هایی هستند که بتواند با کتب اخلاق اسلامی که بعد از ورود به اسلام و با بیان آیات و روایات نوشته شد برابری کند؟ یا اخلاق در عالم غرب با این همه پیشرفت و مطالعه در زمینه اخلاق هنوز نتوانسته خلأهای اخلاقی خودش را پر کند، مثلا می بینید نیچه انسان کامل را انسانی می داند که مظهر تکبر، خودخواهی، و بی اعتنا به مصالح دیگران، و غرق در مصالح خود باشد! یا نگاه های ماکیاولی و هابز به انسان و سیاست، اینها قابل مقایسه با اسلام است؟ اخلاق اسلامی فرسنگ ها جلوتر از مکاتب اخلاقی دیگر است، مثلا نظام حقوق پدر و مادر در قرآن کریم و روایات، یک نظم ویژه و منحصر به فرد است، قرآن کریم می فرماید: «وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريما»؛ و پروردگارت فرمان قاطع داده است كه: جز او را نپرستيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد هرگاه يكى از آنان يا دو نفرشان در كنارت به پيرى رسند [چنانچه تو را به ستوه آورند] به آنان اف مگوى و بر آنان [بانگ مزن و] پرخاش مكن، و به آنان سخنى نرم و شايسته [و بزرگوارانه‏] بگو.(11) در این آیه شریفه جایگاه پدر و مادر بعد از توحید قرار گرفته است! و قرآن کوچکترین بی احترامی در حق ایشان را نمی پذیرد، تعبیر «اف» پایین ترین کلمه ای است که از آن بوی اعتراض فهمیده شود. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: اگر کلمه ای کمتر از «اُف» وجود داشت خداوند آن را بیان می کرد.(12) حق عظیمی که طبق آن حتی نگاه غضبناک به پدر و مادری که انسان را کتک زده اند هم جایز نیست(13) و نیز می فرماید: «لَا تَمْلَ عَيْنَيْكَ مِنَ النَّظَرِ إِلَيْهِمَا إِلَّا بِرَحْمَةٍ وَ رِقَّةٍ وَ لَا تَرْفَعْ صَوْتَكَ فَوْقَ أَصْوَاتِهِمَا وَ لَا يَدَكَ فَوْقَ أَيْدِيهِمَا وَ لَا تَقَدَّمْ قُدَّامَهُمَا»؛ به آنها نگاه نکن مگر با رحمت و فروتنی، و صدایت را از صدای آنها بالاتر مبر، و دستت را از دست ایشان بلندتر نکن، و جلوتر از ایشان راه نرو!(14) چه مکتبی سراغ دارید که چنین حقی برای پدر و مادر تعیین کرده باشد؟! نکته پنجم: علی رغم نکاتی که گذشت، با این حال بارها شده اهل بیت (علیهم السلام) نسبت به مسئله های علمی که از قرآن برداشت نموده اند سخن گفته اند، مثلا در روایتی از امام سجاد (علیه السلام) در خصوص آیه شریفه: «الّذی جَعَلَ لَکُمُ الأرضَ فِراشا»؛ زمین را برای شما چون بستری قرار داد» سوال شد و حضرت (علیه السلام) برخلاف آنچه به ذهن متبادر می­ شود، آیه را ناظر به جایگاه کره زمین نسبت به سایر سیارات دانسته و فرمودند: «جَعَلَها مُلائمَةً لطَبائعِکُم، مُوافِقَةً لأجْسادِکُم، لَم یَجْعَلْها شَدیدَةَ الحَمْی و الحَرارَةِ فتُحْرِقَکُم، و لا شَدیدَةَ البَرْدِ فتُجمِدَکُم، و لا شَدیدَةَ طِیبِ الرِّیحِ فتَصْدَعَ هاماتِکُم، و لا شَدیدَةَ النَّتْنِ فتُعْطِبَکُم»؛ فرمود: زمین را مناسب با طبایع شما و سازگار با بدنهایتان قرار داد. آن را، نه چندان گرم و حرارتى کرد که شما را بسوزاند و نه آن چنان سرد که یخ زنید و نه آن چنان خوشبو که سر درد گیرید و نه چندان بد بو که شما را به سختى اندازد.(15) یا برداشت غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) از قرآن کریم همان طور که در روایت آمده است: "أُمِّ هَانِئٍ قَالَتْ‏ لَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ع فَسَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ- فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ‏ قَالَ الْخُنَّسُ إِمَامٌ‏ يَخْنِسُ‏ فِي‏ زَمَانِهِ‏ عِنْدَ انْقِطَاعٍ مِنْ عِلْمِهِ عِنْدَ النَّاسِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ ثُمَّ يَبْدُو كَالشِّهَابِ الْوَاقِدِ فِي ظُلْمَةِ اللَّيْل"؛ ام هانی از امام محمد باقر (علیهم السلام) درباره دو آیه «‏فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّس»(17) می­ پرسد که امام (علیه السلام) می فرمایند: خنّس (ستاره غروب کننده) امامی است که در زمان خود هنگامی که مردم از او خبر ندارند در سال 260 هجری از دیدگان پنهان می شود، سپس مانند شعله فروزان و درخشان در ظلمت ظاهر می­ شود.(16) استخراج چنین مطلبی از این آیه و اشاره به زمان غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در حالی که آن حضرت هنوز به دنیا نیامده بود، نشان از علم گسترده ائمه (علیهم السلام) به معانی درونی قرآن دارد. البته این روایات فوق حد شمارش است، برای اطلاع بیشتر می توانید به تفاسیر روایی مثل «مجمع البیان»، یا بخش های تفسیری کتاب «التوحید» صدوق مراجعه بفرمایید.(18)

_____________________________

1. صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص133.

2. کلینی، محمد، الکافی، ج1، ص261.

3. بقره:97/2؛ آل عمران:38/3؛ یونس:57/10؛ و آیات فراوان دیگر.

4. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص324.

5. ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص128؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج5، ص271.

6. ر.ک: عبدالحسین خسروپناه، کلام جدید با رویکرد اسلامی، ص89 و 90.

7. الکافی، ج1، ص261.

8. مائده:5/ 73.

9. صدوق، محمد بن علی، التوحید، ص83.

10. التوحید، ص91.

11. اسراء:17/ 23.

12. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج71، ص67.

13. همان، ج71، ص40.

14. همان، ج71، ص40.

15. التوحید، ص404.

16. الکافی، ج1، ص341.

17. تکویر:81/ 15و16.

18. التوحید، ص91.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید

 

موضوع: