امت واحده

image: 
با سلام چرا قرآن, انسانهای نخستين را (امت واحده) مي‏نامد؟ «كان الناس أمة واحدة»

چرا قرآن, انسانهای نخستين را (امت واحده) مي‏نامد؟ «كان الناس أمة واحدة»
«كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ ...» مردم (در آغاز) يك دسته بودند (و تضادى در ميان آنها وجود نداشت. بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى، كه به سوى حق دعوت مى‏كرد، با آنها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند... (1( انسانها (در آغاز) همه امت واحدى بودند و در آن روز تضادى در ميان آنها وجود نداشت، زندگى بشر و اجتماع او ساده بود، فطرتها دست نخورده، و انگيزه‏هاى هوى و هوس و اختلاف و كشمكش در ميان آنها ناچيز بود. خدا را طبق فرمان فطرت مى‏پرستيدند و وظايف ساده خود را در پيشگاه او انجام مى‏دادند. اين مرحله اول زندگانى انسانها بود، كه احتمالا فاصله ميان زمان آدم و نوح را پر مى‏كرد. سپس زندگى انسانها شكل اجتماعى به خود گرفت و مى‏بايد هم چنين شود زيرا انسان براى تكامل آفريده شده و تكامل او تنها در دل اجتماع تامين مى‏گردد؛ و اين مرحله دوم زندگى انسانها بود. ولى به هنگام ظهور اجتماع، اختلافها و تضادها به وجود آمد، چه از نظر ايمان و عقيده و چه از نظر عمل و تعيين حق و حقوق هر كس و هر گروه در اجتماع. در اين جا بشر تشنه قوانين و تعليمات انبياء و هدايت هاى آنها مى‏گردد تا به اختلافات او در جنبه‏هاى مختلف پايان دهد؛ اين مرحله سوم بود. از اين جا احتياج به وضع قوانين كه اختلافات پديد آمده را برطرف سازد پيدا شد، و اين قوانين لباس دين به خود گرفت، و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گرديد، و براى اصلاح و تكميلش لازم شد عباداتى در آن تشريع شود، تا مردم از آن راه تهذيب گردند. در اين جا خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ» و اين مرحله چهارم بود. در اين هنگام انسان ها با هشدارهاى انبياء و توجه به مبدأ و معاد و جهان ديگر كه در آن جا پاداش و كيفر اعمال خويش را در مى‏يابند، براى گرفتن احكام الهى و قوانين صحيح كه بتواند به اختلافات پايان دهد و سلامت جامعه و سلامت انسانها را تامين كند آمادگى پيدا كردند. و لذا مى‏فرمايد: خداوند با آنها كتاب آسمانى به حق نازل كرد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند حكومت كند: «وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ» و به اين ترتيب ايمان به انبياء و تمسك به تعليمات آنها و كتب آسمانى، آبى بر آتش اختلافات فرو ريخت و آن را خاموش ساخت. و اين مرحله پنجم بود. اين وضع مدتى ادامه يافت ولى كم كم وسوسه‏هاى شيطانى و امواج خروشان هواى نفس كار خود را در ميان گروهى كرد و با تفسيرهاى نادرست تعليمات انبياء و كتب آسمانى و تطبيق آنها بر خواسته‏هاى دلشان، پرچم اختلاف را بار ديگر برافراشتند. ولى اين اختلاف با اختلافات پيشين فرق داشت. سرچشمه اختلافات پيشين جهل و بى خبرى بود كه با بعثت انبياء و نزول كتب آسمانى بر طرف گرديد، در حالى كه سرچشمه اختلافات بعد همان ستمگرى و لجاجت و انحراف آگاهانه از راه حق، و در يك كلمه "بغى" بود و لذا در ادامه اين آيه مى‏فرمايد: «وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ» در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب آسمانى را دريافت داشته بودند و بينات و نشانه‏هاى روشن به آنها رسيده بود آرى آنها به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند. و اين مرحله ششم بود. در اين جا مردم به دو گروه تقسيم شدند مؤمنان راستين كه در برابر حق تسليم بودند. آنها براى پايان دادن به اختلافات جديد به كتب آسمانى و تعليمات انبياء بازگشتند و به حق رسيدند و لذا مى‏فرمايد: « فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» خداوند، مؤمنان از آنها را به حقيقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدايت فرمود (در حالى كه افراد بى ايمان و ستمگر و خودخواه هم چنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند). و اين مرحله هفتم بود. در پايان آيه مى‏فرمايد: «وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛ خداوند هر كه را بخواهد (و لايق ببيند) به راه مستقيم هدايت مى‏كند اشاره به اين كه مشيت الهى كه آميخته با حكمت اوست گزاف و بى حساب نيست و از هر گونه تبعيض ناروا بر كنار است. تمام كسانى كه داراى نيت پاك و روح تسليم در برابر حق‏اند مشمول هدايت هاى او مى‏شوند. (2) اختلاف‏ها دو نوعند: يكى اختلاف در دين كه منشأ آن ستمگرى و طغيان است. خداوند چنین اختلافی را اجازه نمی دهد و آن را مذمت می نماید. يكى ديگر اختلافى كه منشأ آن فطرت و غريزه بشرى است. این اختلاف طبیعی و حتی لازمه زندگی اجتماعی است. و اختلاف دومى كه همان اختلاف در امر دنيا باشد باعث تشريع دين شد، و خدا به وسيله دين خود، عده‏اى را به سوى حق هدايت كرد، و حق را كه در آن اختلاف مى‏كردند روشن ساخت، و خدا هر كس را بخواهد به سوى صراط مستقيم هدايت مى‏كند. پس دين الهى تنها و تنها وسيله سعادت براى نوع بشر است، و يگانه عاملى است كه حيات بشر را اصلاح مى‏كند، چون فطرت را با فطرت اصلاح مى‏كند، و قواى مختلف فطرت را در هنگام كوران و طغيان تعديل نموده، براى انسان رشته سعادت زندگى در دنيا و آخرتش را منظم و راه ماديت و معنويتش را هموار مى‏نمايد.(3) «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ» و اگر پروردگارت مى‏خواست، همه مردم را يك امّت (بدون هيچ گونه اختلاف) قرار مى‏داد ولى آنها همواره مختلفند. (4) يك نوع از اختلاف، اختلافى است كه در عالم انسانى چاره‏اى از آن نيست، و آن اختلاف طبايع است كه منتهى به اختلاف بنيه‏ها مى‏گردد. آرى تركيبات بدنى در افراد اختلاف دارد و اين اختلاف در تركيبات بدنى باعث اختلاف در استعدادهاى بدنى و روحى مى‏شود، و با ضميمه شدن اختلاف محيطها و آب و هواها اختلاف سليقه‏ها و سنن و آداب و مقاصد و اعمال نوعى و شخصى در مجتمعات انسانى پديد مى‏آيد. در علم الاجتماع و مباحثش ثابت شده كه اگر اين اختلافات نمى‏بود بشر حتى يك چشم بر هم زدن قادر به زندگى نبود. خداى تعالى هم در قرآن كريم اين اختلاف را به خود نسبت داده و فرموده:«نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا» ما در ميان آنان معيشتشان و بهره‏شان را از زندگى دنيا تقسيم كرده‏ايم و بعضى را بر بعضى به درجاتى رفعت داده‏ايم، تا بعضى بعض ديگر را (يكديگر را) مسخر كنند (5). (6) خداوند در هيچ جاى از كلام خود، اختلاف در طبایع را مذمت ننموده، مگر در آن مواردى كه اين اختلاف آميخته با هواى نفس و بر خلاف هدايت عقل باشد، مانند اختلاف در دين. چون خداى سبحان دين را يك مساله فطرى دانسته و فرموده: بشر مفطور بر معرفت و توحيد خداست. و نيز در باره نفس انسان فرموده: تقوا و فجور نفس را به نفس هر كسى الهام كرده. و نيز فرموده: دين حنيف از فطرياتى است كه بشر بر آن خلق شده، و در خلق خدا تبديلى نيست. و به همين جهت در موارد بسيارى از كلام مجيدش اختلاف در دين را به ظلم و طغيان اختلاف كنندگان نسبت داده، از آن جمله فرموده:«فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ» پس اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه علم به آن را داده شدند و صرفا از در بغى و كينه كه در بين خود دارند اختلاف مى‏كنند. (7) و در آيه زير هر دو اختلاف را ذكر كرده و فرموده:«كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ» اين همان اختلاف اول است كه اختلاف در امور مادى و زندگى مادى است. «وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ» اين آن اختلاف دومى يعنى اختلاف در امر دين است «إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» (8) «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً» آن اختلافى كه خداوند در این آيه منظور دارد، آن اختلاف در امر دين است كه مردم دو طايفه شدند اندكى اهل نجات و بيشتر ستمكاران و اهل هلاكت.(9)

___________

(1) بقره، 213.

(2) ر.ک: تفسير نمونه، ج‏2، ص 95.

(3) ر.ک: ترجمه الميزان، ج‏2، ص 168.

(4) هود، 118.

(5) زخرف، 32.

(6) ترجمه الميزان، ج‏11، ص 81.

(7) جاثيه، 17.

(8) بقره، 213.

(9) ترجمه الميزان، ج‏11، ص 82.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید