گفته یوسف(ع) یا زلیخا؟

image: 
آیه 52 سوره مبارکه یوسف، کلام یوسف است یا زلیخا؟

آیه 52 سوره مبارکه یوسف، کلام یوسف است یا زلیخا؟

«ذٰلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي كَيْدَ اَلْخٰائِنِينَ»؛ این سخن را بخاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب به او خیانت نکردم؛ و خداوند مکر خائنان را هدایت نمی کند.(یوسف/ 52) درباره تفسیر آیه 52 سوره مبارکه یوسف، بین مفسران اختلاف وجود دارد. برخی این آیه را کلام یوسف (سلام الله علیه) و برخی کلام زلیخا می دانند و هر یک دلایلی برای رای خویش اقامه کرده اند. لذا طبق نظر تفسیری خویش آیه شریفه را ترجمه نموده اند. از این رو همه آنها به یک شکل ترجمه نکرده اند بلکه ترجمه آیه بستگی به نظر تفسیری آنها دارد. علامه طباطبایی در المیزان آیه 52 را سخن یوسف (سلام الله علیه) می داند و می نویسد: شاه گفت: او را نزد من آريد، ولى هنگامى كه فرستاده او پيش وى آمد، گفت سوى صاحبت باز گرد، و از او بپرس قصه زنانى كه دست هاى خويش را بريدند چه بود كه پروردگار از نيرنگشان آگاه است...، و اين كه مى‏ گويم برگرد و چنين بگو براى اين است كه عزيز بداند كه من در غيابش به او خيانت نكردم كه خدا نيرنگ خيانتكاران را به هدف نمى‏ رساند.(1) بطورى كه از سياق بر مى‏ آيد اين جملات از كلام يوسف است، و گويا اين حرف را بعد از شهادت زنان به پاكى او و اعتراف همسر عزيز به گناه خود و شهادتش به راستگويى او و داورى پادشاه به برائت او زده است. هر چند در ابتداى آن ندارد «قال ذلك...» و ليكن از اين قبيل حكايت قولى در قرآن بسيار است كه بدون آوردن كلمه "گفت و يا گفتند"، خود گفتار را نقل نموده، از آن جمله مثلا فرموده: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» كه تقديرش «قالوا لا نفرق ...»، است، و نيز فرموده: «وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ». و بنا بر اين كه كلام يوسف باشد اشاره «ذلك» اشاره به برگردانيدن فرستاده است، يعنى اين كه من از زندان بيرون نيامدم و فرستاده شاه را نزد او برگردانيدم و بوسيله او درخواست كردم كه شاه در باره من و آن زنان داورى كند، براى اين بود كه عزيز بداند من به او در غيابش خيانت نكردم و با همسرش مراوده ننمودم و بداند كه خداوند كيد خائنان را هدايت نمى‏كند. بنا بر اين، ضمير در «ليعلم» (تا بداند) و همچنين در «لَمْ أَخُنْهُ‏» (خيانتش نكردم) به عزيز بر مى‏ گردد. اين نظريه ما بود در باره آيه مورد بحث و ليكن بعضى‏ از مفسرين گفته‏ اند كه: اين كلام و همچنين آيه بعد از آن تتمه گفتار همسر عزيز است كه با جمله‏ «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» شروع شده بود.(2) بنا به گفته ايشان معناى دو آيه مذكور چنين مى‏ شود كه همسر عزيز بعد از آن كه به گناه خود اعتراف نموده، به راستگويى يوسف گواهى داد و گفت: «ذلك» اين اعترافم بر اين كه من او را مراوده كردم، و اين شهادتم بر اين كه او از راستگويان است براى اين بود: «ليعلم» تا يوسف وقتى اعتراف و شهادت مرا بشنود بداند كه من در غياب او به او خيانت نكردم، بلكه اعتراف نمودم كه مساله مراوده از ناحيه من بود، و او از راستگويان است‏ «وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ»؛ و خدا كيد خيانتكاران را هدايت نمى كند هم چنان كه كيد مرا كه مراوده و به زندان افكندن او بود هدايت نكرد، و سرانجام پس از چند سال زندانى شدن، راستگويى و پاكدامنى او را برملا، و خيانت مرا نزد پادشاه و درباريانش افشاء و مرا رسوا نمود، هم چنان كه كيد ساير زنان اشراف را هم هدايت نكرد. و من هرگز نفس خود را تبرئه نمى‏ كنم، زيرا اين من بودم كه او را بزندان افكندم تا شايد بدين وسيله او را مجبور كنم كه به خواسته من تن در دهد، آرى: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ». و اما وجه اشكال آن، اين است كه: اين تفسير بسيار سخيف و نادرست است، زيرا اولا اگر كلام، كلام همسر عزيز مى‏ بود جا داشت كه در جمله‏ «ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» بگويد: «ولِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» (به صيغه امر) زيرا اگر اين جمله عنوان شهادت و اعتراف زليخا باشد و به غير صورت امر گفته باشد معنايش اين مى ‏شود: «ذلك» يعنى اين اعتراف و شهادت من براى اين بود كه يوسف بداند من اعتراف نموده و به پاكى او شهادت دادم، پس بر خواننده پوشيده نيست كه اين كلام كلامى است خالى از فايده. بخلاف اين كه اگر مى‏ گفت: «و ليعلم» (به صيغه امر) يعنى بايد بداند كه من در غياب او به گناه خود اعتراف و به پاكى او شهادت دادم. علاوه بر اين لازمه اين تفسير اين است كه معناى اعتراف و شهادت باطل شود، چون اعتراف و شهادت وقتى دليل بر واقع مى‏ گردد، و طهارت واقعى يوسف را مى ‏رساند كه منظور از آن بيان حقيقت و اظهار حق باشد، نه اين كه يوسف بفهمد و از رفتار او در غيابش خوشش آيد. و اگر جمله مذكور عنوان شهادت و اعتراف نباشد بلكه عنوان اعمالى باشد كه همسر عزيز در طول مدت زندانى يوسف انجام داده، و معنايش اين باشد كه من براى اين شهادت دادم و اعتراف كردم كه يوسف بداند در طول مدت زندانيش به او خيانت نكردم، در اين صورت كلامى خواهد بود هم دروغ محض و هم بى‏ ربط، زيرا او در اين مدت به وى خيانت كرده بود، چه‏ خيانتى بالاتر از اين كه نقشه‏ چينى كرد تا او را بدون هيچ گناهى به زندان افكند علاوه بر اينكه شهادت و اعترافش به هيچ وجهى از وجوه دلالتى بر خيانت نكردنش ندارد، هم چنان كه از نظر خواننده نيز پوشيده نيست. ثانيا اگر آيه مورد بحث كلام همسر عزيز بود معنا نداشت به يوسف ياد دهد كه خدا كيد خائنان را رهبرى نمى‏ كند، با اين كه يوسف اين معنا را در روز اول كه وى بناى مراوده را با او گذاشت خاطرنشانش كرده و گفته بود: «انَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(3) ثالثا در اين صورت جمله «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي‏»؛ (من نفس خود را تبرئه نمى‏ كنم) چون من او را با نقشه‏ ها و كيد خودم به زندان افكندم، با جمله‏ «لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» منافات دارد، و اين نيز بر خواننده پوشيده نيست. آيه‏ «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ» از آنجايى كه مشتمل بر معارف جليله ‏اى از توحيد است، احتمال نمى‏ رود كلام زنى بت پرست و مالامال از هوى و هوس بوده باشد.(4) تفسیر نمونه آیه 52 را سخن زلیخا می داند و می نویسد: گروهى از مفسران، دو آيه اخير را سخن يوسف دانسته‏ اند و گفته ‏اند اين دو آيه در حقيقت دنباله پيامى است كه يوسف به وسيله فرستاده سلطان به او پيغام داد. ظاهرا انگيزه اين تفسير مخالف ظاهر، اين است كه آن ها نخواسته ‏اند اين مقدار دانش و معرفت را براى همسر عزيز مصر بپذيرند كه او با لحنى مخلصانه و حاكى از تنبه و بيدارى سخن مى‏ گويد. در حالى كه هيچ بعيد نيست كه انسان هنگامى كه در زندگى پايش به سنگ بخورد يك نوع حالت بيدارى توام با احساس گناه و شرمسارى در وجودش پيدا شود، بخصوص اين كه بسيار ديده شده است كه شكست در عشق مجازى راهى براى انسان به سوى عشق حقيقى (عشق به پروردگار) مى ‏گشايد! و به تعبير روانكاوى امروز آن تمايلات شديد سر كوفته "تصعيد" مى‏گردد و بى‏ان كه از ميان برود در شكل عاليترى تجلى مى‏ كند. پاره ‏اى از روايات كه در شرح حال همسر عزيز در سنين بالاى زندگيش نقل شده نيز دليل بر اين تنبه و بيدارى است. از اين گذشته ارتباط دادن اين دو آيه با يوسف به قدرى بعيد و خلاف ظاهر است كه با هيچيك از معيارهاى ادبى سازگار نيست زيرا: اولا- «ذلك» كه در آغاز آيه ذكر شده در حقيقت به عنوان ذكر علت است، علت براى سخن پيش كه چيزى جز سخن همسر عزيز نيست، و چسبانيدن اين علت به كلام يوسف كه در آيات قبل از آن با فاصله آمده است بسيار عجيب است. ثانيا- اگر اين دو آيه بيان گفتار يوسف باشد يك نوع تضاد و تناقض در ميان آن خواهد بود، زيرا از يك سو يوسف مى‏ گويد من هيچ خيانتى به عزيز مصر روا نداشتم و از سوى ديگر مى‏ گويد من خود را تبرئه نمى‏ كنم چرا كه نفس سركش به بديها فرمان مى‏ دهد. اينگونه سخن را كسى مى‏ گويد كه لغزش هر چند كوچك از او سر زده باشد در حالى كه مى‏ دانيم يوسف هيچگونه لغزشى نداشت. ثالثا- اگر منظور اين است كه عزيز مصر بداند او بى‏ گناه است او كه از آغاز (پس از شهادت آن شاهد) به اين واقعيت پى‏برد و لذا به همسرش گفت از گناهت استغفار كن. و اگر منظور اين باشد كه بگويد به شاه خيانت نكرده‏ ام اين مساله ارتباطى به شاه نداشت، و توسل به اين عذر و بهانه كه خيانت به همسر وزير خيانت به شاه جبار است يك عذر سست و واهى به نظر مى‏ رسد. به خصوص اين كه درباريان معمولا در قيد اين مسائل نيستند. خلاصه اينكه ارتباط و پيوند آيات چنين نشان مى‏ دهد كه همه اينها گفته‏ هاى همسر عزيز مصر است كه مختصر تنبه و بيدارى پيدا كرده بود و به اين حقايق اعتراف كرد.(5)

_____________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج‏11، ص251.

(2) همان، ج‏11، ص267 تا 269.

(3) يوسف/ 23.

(4) ترجمه تفسير الميزان، ج‏11، ص270 تا 272.

(5) تفسير نمونه، ج‏9، ص 433.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید