پیشینه علم حضوری

image: 
علم حضوری تا چه حدی در کتب فلسفی سابق ما وجود داشته است؟

علم حضوری تا چه حدی در کتب فلسفی سابق ما وجود داشته است؟ آیا این یک نظر جدید است که علم را برای حل مشکلات معرفتی، حضوری می داند یا این که یک نظر قدیمی است؟ به هر حال، تاریخچه ای درباره اصل وجود علم حضوری و کاربردش در فلسفه اسلامی می خواستم.

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. علم و آگاهی آدمی به امور مختلف بر دو قسم است: الف. گاهی خود وجود خارجی معلوم، بدون واسطه نزد عالِم حاضر می‏شود که به آن علم حضوری می‏گویند، مانند علم ما به خودمان یا احوال ذهنی خودمان؛ ب. گاهی وجود خارجی معلوم از عالِم غایب است و آگاهی عالِم از آن، از طریق صورتی است که نمایانگر آن است که به آن علم حصولی می گویند، مانند علم ما به درخت اناری که از طریق صورت ذهنی به آن علم می یابیم.(1)
به بیان دیگر، علم ما به اشیاء یا بدون واسطه گری صورت ذهنی است(علم حضوری) و یا با واسطه گری صورت ذهنی است(علم حصولی).(2)
از این منظر، علوم آدمی چیزی بیرون از این دو قسم نیست. آنچه فعلا مورد بحث است، علم حضوری و پیشینه آن در فلسفه اسلامی است.

2. شکی نیست که از میان فلاسفه مسلمان؛ اولین فیلسوف که مفصلا و مشخصا به علم حضوری پرداخت، سهروردی بود اما کم و بیش این مطلب نیز پذیرفته شده است که حتی پیش از او نیز فیلسوفانی‌ همچون فارابی و ابن سینا، با صراحت تمام بر وجود علم‌ حضوری تأکید نمودند. البته این بدان معنا نیست که آنها نیز از واژه علم حضوری استفاده می کردند بلکه احیانا از چیزی سخن می گفتند که به لحاظ معنایی همان معنایی را می رساند که اصطلاح علم حضوری از آن خبر می دهد.

3. در ادامه، علم حضوری در آثار برخی فلاسفه مسلمان را پی می گیریم و نشان می دهیم که حقیقت علم حضوری ـ و نه لزوما اصطلاح علم حضوری - در میان فلاسفه مسلمان کاملا مطرح و معروف بوده است.

4. اولین فیلسوف مسلمان که در آثارش به حقیقت علم حضوری اشاره شده است و از آن برای حل مسائل فلسفی بهره گرفته شده است، «فارابی» است. فارابی علم خدا به ذات خود و به صور معقوله را از سنخ علم حضوری می داند. علم الهی به ذات خودش و صور معقوله، بدون واسطه است و خود وجود ذات یا صور معقوله، بدون واسطه صورت ذهنی، متعلق علم خداست؛ و دانسته شد که علم حضوری چیزی جز علم بدون واسطه نمی ‏باشد.(3) فارابی علم حضوری را محدود به علم الهی نمی‏داند و آن را شامل علم انسان به ذات خودش نیز می ‏داند.(4)

5. دومین فیلسوف مسلمان که به حقیقت علم حضوری اشاره نمود، «ابن سینا» است. ابن‏سینا، همچون فارابی، بر این باور است که علم واجب به خودش علم حضوری است؛ همچنین علم واجب به صور علمی اشیاء نیز حضوری است.(5) ابن ‏سینا علم و ادراک حضوری ذات مجرد به خودش را عین وجود مجرد می‏ داند یعنی این طور نیست که ذات مجرد نخست موجود شده و سپس به خودش علم یافته است بلکه همین که موجود است به خودش نیز عالِم است؛ در واقع، علم حضوری ذات مجرد به خودش، نحوه وجود خودش است نه امری عارض بر آن.(6)

6. اما «سهروردی» اولین فیلسوف مسلمان است که کاملا تفصیلی به تعریف و تقسیم علم پرداخت و اصطلاح علم حضوری را بر یکی از اقسام علم به کار برد و قلمرو مصداقی علم حضوری را گسترش داد؛ از جمله این که علم انسان به اشیای محسوس را نیز علم حضوری و بدون واسطه صورت ذهنی دانست در حالی که فلاسفه مشاء آن را علم حصولی می دانستند: «و الابصار و ان كان مشروطا فيه المقابلة مع البصر، الّا انّ الباصر فيه النور الاسفهبد(یعنی همان روح و نفس انسانی)... و للنور الاسفهبد اشراق على مثل الخيال(خیال منفصل) و نحوه و اشراق على الابصار المستغنى عن الصورۀ»(7)
توضیح مطلب این که: نفس با آمدن به موطن بدن و قوای خود، با آنها ارتباط وجودی برقرار می‏سازد و علم حضوری اشراقی به آنها می ‏یابد. یکی از این قوا، قوه باصره(چشم) است. با مقابله قوه باصره با شیء مستنیر(نورانی)، نفس تحریک می ‏شود و به موطن چشم می ‏آید و به آن اشراق می‏ یابد و در ادامه، به موطن شیء خارجی می‏ رود و با پرتوافکنی بر آن، با شیء خارجی(نه با صورت آن) ارتباط وجودی می ‏یابد.(8)

لازم به ذکر است وی منکر علم حصولی نبود و به همین جهت، معتقد بود وقتی نفس ما به شیء خارجی اشراق و التفات بی واسطه دارد و آن شیء خارجی محسوس برای نفس ما بی واسطه حاضر است، علم حضوری محقق شده است؛ اما وقتی که شیء محسوس از بین برود و یا ما دیگر به آن دسترسی نداشته باشیم، در این صورت اگر باز هم به آن محسوس خارجی توجه کنیم و آن را به یاد بیاوریم، در واقع، از طریق صورت ذهنیش به آن توجه کرده ایم که این همان علم باواسطه یا علم حصولی است. بنابراین، وی منکر علم حصولی نیست.(9)

7. «ملاصدرا» نیز علم حضوری را به حضور شیء برای شیء معنا می‏ کند. این تعریف از علم حضوری، هم شامل علم حضوری ذات به خودش است و هم به دیگری: «علم عبارت است از وجود یک شیء فعلیت یافته برای شیء فعلیت یافته دیگر؛ بلکه عبارت است از وجود یک شیء فعلیت یافته(خواه مادی، خواه مجرد) نزد موجود مجرد از ماده».(10) اما ملاصدرا در عبارتی دیگر، قید تجرد معلوم را نیز لازم می ‏داند. البته این بدان معنا نیست که معلوم مادی اصلا معلوم ما واقع نمی‏ شود بلکه بواسطه صورت ذهنی معلوم بالعرض واقع می ‏شود؛ یعنی متعلق علم حصولی ما واقع می شود.(11)

8. فلاسفه مسلمان معاصر متاثر از اسلاف خود، تاکید ویژه ای بر علم حضوری دارند تا جایی که افزون بر استفاده از علم حضوری در مباحث هستی شناسی، از آن در مباحث معرفت شناسی نیز استفاده می کنند و برای حل مسائل و معضلات معرفت شناسی از علم حضوری بهره می برند. البته در این که تا چه میزان می توان مستند به علم حضوری بر مسائل معرفت شناسی غلبه نمود، همچنان محل مناقشه و چون و چرا است.(12)

9. کوتاه سخن این که: از آنچه گذشت روشن شد که فلاسفه مسلمان، علم را به دو قسم حضوری و حصولی تقسیم می کنند و با استفاده از علم حضوری، علم خداوند با ذات خودش و معلول هایش و همچنین، علم انسان به ذات و احوال ذهنی خودش را توجیه می کردند. سهروردی حتی علم به اشیای محسوس و مادی را نیز حضوری می دانست. همچنین فلاسفه معاصر با استفاده از علم حضوری، افزون بر حل مسائل هستی شناسانه، مسائل معرفت شناسانه را نیز با آن حل می نمایند.

پی نوشت ها:
1. فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص25.
2. فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفت‌شناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص55.
3. فارابی، ابونصر، الأعمال الفلسفیۀ، دارالمناهل، ص380.
4. همان، ص387.
5. ابن‏ سینا، التعلیقات، مکتبۀ الأعلام الاسلامی، ص81.
6. همان، ص148.
7. سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ج1، ص71؛ همان، ج2، صص213-215.
8. یزدان‏ پناه، حکمت اشراق، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ج2، صص264-265.
9. سهروردی، مجموعه مصنفات، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ج1، ص72.
10. صدرالمتالهین، الحکمۀ المتعالیۀ فی الاسفار العقلیۀ الاربعۀ، دار احیاء التراث، ج3، ص354.
11. همان، ج6، ص416.
12. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: معلمی، حسن، پیشینه و پیرنگ معرفت شناسی اسلامی، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید

 

 

موضوع: