آيه اكمال در ميان آيات گوشتهاي حلال و حرام

image: 
با توجه به اين كه آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتی...» قبل و بعد از احكام حلال و حرام بودن گوشت‌ها بيان شده، چگونه ميتواند ارتباط با اثبات ولايت و امامت داشته باشد؟

با سلام با توجه به اين كه آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتی...» قبل و بعد از احكام حلال و حرام بودن گوشت‌ها بيان شده، چگونه ميتواند ارتباط با اثبات ولايت و امامت داشته باشد؟
«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً فَمَنِ اضْطُرَّ في‏ مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» گوشت مردار، و خون، و گوشت خوك، و حيواناتى كه به غير نام خدا ذبح شوند، و حيوانات خفه شده، و به زجر كشته شده، و آنها كه بر اثر پرت‏شدن از بلندى بميرند، و آنها كه به ضرب شاخ حيوان ديگرى مرده باشند، و باقيمانده صيد حيوان درنده- مگر آنكه (بموقع به آن حيوان برسيد، و) آن را سرببريد- و حيواناتى كه روى بتها (يا در برابر آنها) ذبح مى‏شوند، (همه) بر شما حرام شده است و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان به وسيله چوبه‏هاى تير مخصوص بخت آزمايى تمام اين اعمال، فسق و گناه است- امروز، كافران از (زوال) آيين شما، مأيوس شدند بنا بر اين، از آنها نترسيد! و از (مخالفت) من بترسيد! امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم- امّا آنها كه در حال گرسنگى، دستشان به غذاى ديگرى نرسد، و متمايل به گناه نباشند، (مانعى ندارد كه از گوشتهاى ممنوع بخورند) خداوند، آمرزنده و مهربان است. (1) "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ، فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ" امر اين آيه شريفه در قرار گرفتنش در اين جاى خاص و سپس دلالتش بر معنا، عجيب است، براى اينكه اگر در صدر آيه يعنى جمله: "حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ ... ذلِكُمْ فِسْقٌ" دقت كنى، و آن گاه ذيل آن را بر آن اضافه نمايى كه مى‏فرمايد: "فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ" خواهى ديد كه آن صدر براى خود كلامى است تام، و اصلا در افاده معنا هيچ حاجتى و توقفى بر آيه: "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ ..." ندارد. جان كلام اين كه از اين راهى كه گفتيم به خوبى متوجه مى‏شوى كه آيه شريفه آيه‏اى است كامل، همانطور كه آيات سوره‏هاى انعام و نحل و بقره كه بيانگر محرمات از خوردنيها قبلا نازل شده بودند، در إفاده معنايش مستقل و كامل بودند. در سوره بقره مى‏فرمود: "إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ، فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ"؛ و آيه سوره انعام و نحل نيز مثل اين آيه است. از اين تماميت آيه نتيجه مى‏گيريم كه پس آيه: "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." كلامى است معترضه، كه در وسط اين آيه قرار گرفته، و لفظ آيه در فهماندن معنايش هيچ حاجتى به اين جمله نداشت. حال چه اينكه بگوئيم: آيه معترضه از همان اول نزول، در وسط دو آيه جاى گرفته؛ و يا بگوئيم رسول خدا (ص) به نويسندگان وحى دستور فرموده كه در آنجا جايش دهند، با اينكه نزول هر سه پشت سر هم نبوده؛ و يا بگوئيم هنگام نزول با آن دو آيه نازل نشده، و رسول خدا (ص) هم دستور نداده كه در آنجا قرارش دهند، ولى نويسندگان وحى در آنجا قرارش داده‏اند، هيچ يك از اين چند احتمال اثرى در آنچه ما گفتيم ندارد، هر چه باشد بالآخره اين جمله، جمله‏اى است معترضه كه نه با صدر آيه ارتباطى دارد، و نه با ذيلش.(2) مؤيد گفتار ما رواياتى است كه در شان نزول وارد شده، كه متعرض شان نزول جمله مورد بحث شده، و نامى از اصل آيه نبرده. واضح‏تر بگويم، شان نزول جمله: "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." را متعرض شده، و نامى از آيه: "حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ ..."، به ميان نياورده، و اين خود مؤيد آن است كه جمله: "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." مستقل و جداى از صدر و ذيل آيه نازل شده است. باز مؤيد اين اعتقاد ما آن است كه علما و مفسرين قديم و جديد يعنى صحابه و تابعين و متاخرين تا عصر ما هر دو جمله را متصل دانسته‏اند، بطورى كه هر يك را متمم و مفسر ديگرى گرفته‏اند، و اين نيست مگر به خاطر اينكه آنها نيز همين معنا را از اين دو جمله فهميده‏اند. نتيجه اين نظريه چنين مى‏شود: جمله: "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ ..." نیز جمله: "رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً" مجموعش جمله‏هايى معترضه اند با يكديگر كمال اتصال را دارند، و غرض واحدى را افاده مى‏كنند و كلمه "يوم" كه يك بار در جمله "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." آمده، و يك بار ديگر در جمله "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ..." آمده، يك روز را در نظر دارند، يك روزى كه هم كفار از دين مسلمانان مايوس شدند، و هم دين خدا به كمال خود رسيده است.(3) منظور از روزى كه كافران از (غلبه بر) دين مسلمانان نااميد شدند چه روزى است؟ آن چه روزى است كه كفار از دين مسلمانان مايوس شدند؟ و فهميدند كه ديگر نمى‏توانند دين اسلام را از بين ببرند؟ بیان وجوه و اقوال: 1. آن زمانى است كه اسلام با بعثت رسول خدا (ص) و دعوت آن جناب ظاهر شد. 2. مراد از كلمه "يوم" روز بعد از فتح مکه است‏. 3. مراد از كلمه "يوم" بعد از آيات سوره برائت است، و آن زمانى است كه اسلام تقريبا بر شبه جزيره عرب گسترش يافته، آثار شرك از بين رفته‏ است. 4. مراد از اين روز معين روز عرفه در حجة الوداع است‏. 5. روز عرفه، زیرا در آن روز امور حج به حد كمال رسيد. 6. در اين روز يعنى روز نزول سوره مائده با نازل شدن بقيه حلال و حرامها دين تكميل شد، چون بعد از آن روز ديگر حلال و حرامى نازل نشد. 7. مراد از كلمه "يوم" روز عرفه از سال حجة الوداع است، يعنى همان روزى كه اين آيه نازل شد، و همه جزئيات و تفاصيل محرمات را كه تا كنون بيان نكرده بود بيان كرد، و بقيه رسوم جاهليت را و خبائث مشركين و اوهام خرافى آنان را باطل ساخت‏. 8. منظور از كلمه "يوم" روز معينى از روزهايى است كه بين عرفه دهم هجرت و بين ورود رسول خدا (ص) به مدينه طيبه است‏. 9. ..... علامه طباطبایی(ره) همه این وجوه را بیان و سپس ایرادات و اشکالهای هر کدام را مطرح نموده و ثابت می کنند که مراد از "الیوم" اینها نیست.(4) نکته: آن چه در نظر كفار مورد نفرت و انزجار بود دين مسلمانان بود نه خود آنان، با اهل دين، هيچ غرضى و عداوتى نداشتند، مگر از جهت دين حق آنان، آنها نمى‏خواستند مسلمانان از بين بروند، بلكه مى‏خواستند نور خدا را خاموش سازند، و اركان شرك را كه در حال تزلزل قرار گرفته و داشت فرو مى‏ريخت تحكيم ببخشند. به همين جهت كفار هيچ همى به جز قطع اين شجره طيبه و ريشه كن ساختن آن نداشتند، آنها تنها هدفشان اين بود كه از راه فتنه در بین مؤمنين و راه دادن نفاق و تفرقه در بين جماعت آنان، و سر انجام افساد دين آنان، اين بنيان رفيع را سرنگون سازند. آنها به هر ابزار و وسیله ای متوسل شدند ولی نتوانستند به هدف شوم خود دست یابند. آخرين اميد كافران براى محو دين اسلام، به مرگ پيامبر (ص) بسته شده بود. کفار بعد از نوميدى و نرسيدنشان به اهداف شومى كه داشتند آخرين اميدى كه به زوال دين بستند اين بود كه به زودى داعى به اين دعوت و قائم به امر آن يعنى رسول خدا (ص) از دنيا مى‏رود، و فرزند ذكورى هم كه اهدافش را تعقيب كند ندارد، پس اگر او بميرد يا كشته شود اثرش منقطع، و يادش و نامش از دلها مى‏رود. چون اين معنا بديهى است كه كمال دين از جهت احكام و معارفش ـ به هر درجه‏اى كه باشد ـ خودش به خودى خود نمى‏تواند خود را حفظ كند. هر دينى كه از بين رفته به خاطر از بين رفتن حاملين آن دين و علماى آن كيش و كارگردانان آن بوده است. قيام دين به حامل شخصى، مبدل به قيام به حامل نوعى روشن گرديد كه تماميت يأس كفار حتما بايد به خاطر عامل و علتى بوده باشد كه عقل و اعتبار صحيح آن را تنها عامل نااميدى كفار بداند، و آن اين است كه خداى سبحان براى اين دين كسى را نصب كند، كه قائم مقام رسول خدا (ص) باشد، و در حفظ دين و تدبير امر آن و ارشاد امت متدين كار خود آن جناب را انجام دهد، به نحوى كه جایی براى آرزوى شوم كفار باقى نماند، و كفار براى هميشه از ضربه زدن به اسلام مايوس شوند. آرى ما دام كه امر دين قائم به شخص معينى باشد، دشمنان آن مى‏توانند اين آرزو را در سر بپرورانند، كه با از بين رفتن آن شخص دين هم از بين برود، ولى وقتى قيام به حاملى شخصى، مبدل به قيام به حاملى نوعى شد، آن دين به حد كمال مى‏رسد، و از حالت حدوث به حالت بقاء متحول گشته، نعمت اين دين تمام مى‏شود. و اين وجه، خود مؤيد رواياتى است كه مى‏گويد آيه شريفه مورد بحث در روز غدير خم در مورد ولايت على (ع) نازل شد،يعنى روز هيجدهم ذى الحجه سال دهم هجرت. و بنا بر اين، دو فقره آيه به روشنترين ارتباط مرتبط مى‏شوند، و هيچ يك از اشكالات گذشته هم وارد و متوجه نمى‏شود.(5)

_______

(1) مائده، 3.

(2) ترجمه الميزان، ج ‏5، ص 271 و 272.

(3) ترجمه الميزان، ج‏5، ص 272 و 273.

(4) ر.ک: ترجمه الميزان، ج ‏5، ص 273 تا 280.

(5) ترجمه الميزان، ج ‏5، ص 284.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید